سفارش تبلیغ
صبا ویژن
در گذشته مرا برادرى بود که در راه خدا برادریم مى‏نمود . خردى دنیا در دیده‏اش وى را در چشم من بزرگ مى‏داشت ، و شکم بر او سلطه‏اى نداشت ، پس آنچه نمى‏یافت آرزو نمى‏کرد و آنچه را مى‏یافت فراوان به کار نمى‏برد . بیشتر روزهایش را خاموش مى‏ماند ، و اگر سخن مى‏گفت گویندگان را از سخن مى‏ماند و تشنگى پرسندگان را فرو مى‏نشاند . افتاده بود و در دیده‏ها ناتوان ، و به هنگام کار چون شیر بیشه و مار بیابان . تا نزد قاضى نمى‏رفت حجّت نمى‏آورد و کسى را که عذرى داشت . سرزنش نمى‏نمود ، تا عذرش را مى‏شنود . از درد شکوه نمى‏نمود مگر آنگاه که بهبود یافته بود . آنچه را مى‏کرد مى‏گفت و بدانچه نمى‏کرد دهان نمى‏گشود . اگر با او جدال مى‏کردند خاموشى مى‏گزید و اگر در گفتار بر او پیروز مى‏شدند ، در خاموشى مغلوب نمى‏گردید . بر آنچه مى‏شنود حریصتر بود تا آنچه گوید ، و گاهى که او را دو کار پیش مى‏آمد مى‏نگریست که کدام به خواهش نفس نزدیکتر است تا راه مخالف آن را پوید بر شما باد چنین خصلتها را یافتن و در به دست آوردنش بر یکدیگر پیشى گرفتن . و اگر نتوانستید ، بدانید که اندک را به دست آوردن بهتر تا همه را واگذاردن . [نهج البلاغه]
لوگوی وبلاگ
 

آمار و اطلاعات

بازدید امروز :18
بازدید دیروز :41
کل بازدید :48036
تعداد کل یاداشته ها : 123
04/1/30
11:31 ص

سلام... خیلی وقته از اون ماجرای تلخ میگذره... دقیقا 27 اسفند بود که اون همه حرف و بارم کردی و گفتی دیدت نسبت به من چطوریه... گفتی من فقط شوهر م خ هستم و مثل اب ز میمونم برات.... مگه اب ز میاد دنبالم و مگه میپرسه کی سر کار میرم و کجا هستم و سراغم و میگیره ؟؟؟ گفتی خانوادم هم از برنامه هام خبر ندارن و این چه توقعیه که تو داری و چرا راه میافتی دنبال زندگی خصوصی من؟ وقتی گفتم خودت اینجور عادتم دادی گفتی عجب غلطی کردم.... خیلی وقته میخواستم بیام و این حرفا رو بزنم ولی خداروشکر دیر اومدم و بیشتر حرفا رو سعی میکنم فراموش کنم...
من جایگاهم و پیشت از دست دادم و برات یه غریبه شدم... یه غریبه ... بعد این سه سال خوب جایگاهم و فهمیدم...
هرجایی مواظب خودت باش و خوش باش... شاد باش و زندگی راحتی داشته باش...


  
پیامهای عمومی ارسال شده
+ باد آورده را باد می برد... امــــا... تو که با پای خودت آمده بودی...


+ هر وقت کم میآورم میگویم اصلا مهم نیست، اما تو که میدانی نبودنت چقدر برایم مهم است!